الــهـی و ربـّی و یــا ســیـّـدی لبم را به نامت غزلخوان کنی ستاره ستاره به هرقطره اشک شب صورتم راچـراغانکنی
دل روبـه ویــرانـیام راخـدا دوباره در این مـاه بنـیان کنی
مرا در نـسـیـم سحرهای نـور به عطر مناجات مهـمان کـنی
الـهـی اعـوذ به وجـه الکـریـم
مـنـم بـنـده عـاصیت یارحـیـم
بـه مـهـمـانـیـتبـینــواآمــدم پـریـشان و بـیدست وپا آمدم
من ازهر چه محتاج محتاجتر بـه درگــاه لـطـف شـمـا آمـدم
پیلحظههایی که ازدست رفت به دنـبـال یـک روشـنـا آمــدم
من از خود صدایی ندارم خدا بـه لـطـف ابـوحـمـزههـاآمـدم
وَ مَـنْاَيْنَ لِـی خَيْـرُیاربَّـنـِی ببین مـانـده از هـر کجـا آمـدم
و الـحــمــد لـلـه يَـدْعــوُنَــنـی شـنــیـدمکـه گـفـتـی بـیـا آمـدم
من از سمت تنهاییام میرسم
بـرای شـکـوفـایـیام مـیرسـم
به یـاربـنـای شـب مـرتـضـی دراینماه عاشق ترم کن خدا
به تسبیح زهرا ازاین روزهها مـرا تـشـنـۀ جـام وصلـت نـما پسازتشنگیعاشقیدرپیاست سرسفره افطارواشکودعا زبانروزه ودل پیروضهاستعجب روضهای دارد این روزهها دراین روزهای پُرازتشنگی شده ذکر قـلبم عـطـش کـربـلا
عـطش بود وشرمندگیرباب عـطش بود ولالایـی بـیصدا عطش بودودرخیمهها کودکی که فـریاد میزد عـموجان بیا عطشبود وگودال وبارانسنگو زینب که میدید این صحنه را
لب تشنه ازدشـنه سیـراب شد
لب تـشنه بر نـیـزهها قـاب شد